معنی بی قراری

لغت نامه دهخدا

قراری

قراری. [ق َ] (اِ) اقراری. || قبولی. (ناظم الاطباء).

قراری. [] (سریانی، اِ) حب خروع است. (فهرست مخزن الادویه).

قراری. [ق َ] (ص نسبی) (رنگ...) رنگ ثابت که به شستن و آفتاب زایل نشود. ثبات و استحکام. (ناظم الاطباء): لاک شبنمی باشد که به شاخ درخت کنارو چند درخت دیگر مخصوص ملک هندوستان منجمد گردد و آن را کوفته بپزند و از آن رنگ سرخی حاصل شود و رنگ آن قراری باشد و به شستن زایل نشود. (فرهنگ جهانگیری). || (اِ) ترتیب و نظام. (ناظم الاطباء).

قراری. [ق َ ری ی] (اِخ) جایگاهی است در شش میلی واقصه که در بین عقبه و واقصه واقع است و خرابه ها و قبه های کوچک در آن مشاهده میشود. (از معجم البلدان).

قراری. [ق َ ری ی] (ع ص، اِ) درزی. (منتهی الارب) (آنندراج). خیاط. (اقرب الموارد). || نای زن. (منتهی الارب) (آنندراج). قصب زن. نایی. (از اقرب الموارد). || مرد شهرباش که از کسی احسان نخواهد. || هر پیشه ور. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).

قراری. [ق َ] (اِخ) مؤلف آتشکده آرد: از شاعران گیلان است و جوانی است مستعد که در خدمت خان احمدخان به رتق و فتق کارهای مردم همت می گماشته بعد از انقلاب حرکت کرده و به قزوین آمده. اسمش مولانانورالدین محمد است. این چند شعر از او انتخاب شد:
از آن چون صید ناوک خورده از پیشت گریزانم
که شاید شغل صیدم فارغت ازدیگران سازد.
*
ناورد تاب وداعش دل بی تاب ای کاش
که نهان بار سفر بندد و غافل برود.
*
مردم از نومیدی و شادم که نومید از تو ساخت
سختی جان دادنم امیدواران ترا.
*
مگر از خانه برون بود که شب در کویش
هیچ ذوقم به نگاه در و دیوار نبود.
*
من از جفاش نترسم ولی از آن ترسم
که عمر من به جفا کردنش وفا نکند.
*
از امتداد گردون شادم که میتوان کرد
بیگانه وار با او آغاز آشنائی.
*
ناله ٔ من گر اثری داشتی
یار ز حالم خبری داشتی
آنکه به من از همه دشمن تر است
کاش ز من دوست تری داشتی.
(آتشکده ٔ آذر چ دکتر شهیدی ص 168).


بی قراری

بی قراری. [ق َ] (حامص مرکب) بی ثباتی. حالت و کیفیت بی قرار. ناپایداری. (از ناظم الاطباء). مقابل ثبات و سکون. || بی آرامی و قَلَق و وحشت و اضطراب. (ناظم الاطباء). تململ. برم. تبعص. تبعصص. ضجر. بی طاقتی. بی تابی. (یادداشت مؤلف) (از منتهی الارب): جواظ، ضجر، اجنثان، بی خوابی و بی قراری. (منتهی الارب). ناشکیبایی. بی صبری: پس اگر بی قراری و حرارت بر حال خویش باشد یا زیادت می شودبباید دانست که ماده قویست. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
کردند ز روی بی قراری
بر خود بهزار گونه زاری.
نظامی.
ملک را گرم دید از بی قراری
مکن گفتا بدینسان گرم کاری.
نظامی.
چونست حال بستان ای باد نوبهاری
کز بلبلان برآمد فریاد بی قراری.
سعدی.
جفای چنین کس بباید شنود
که نتواند از بی قراری غنود.
سعدی.
شب از بی قراری نیارست خفت
برو پارسائی گذر کرد و گفت.
سعدی.


سیم قراری

سیم قراری. [م ِ ق َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) سیم حلال. (آنندراج). سیم خالص. سیم خام:
در موسمی که از گل زرد و سفید باغ
سیم قراری و زر کامل عیار یافت.
انوری (از آنندراج).

حل جدول

بی قراری

اضطراب، دلواپسی، دلهره، تب، نا آرامی

تپ

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بی قراری

بی تابی

فارسی به انگلیسی

بی‌ قراری‌

Fidget, Flush, Fussiness, Impatience, Inquietude, Itch, Restiveness, Restlessness, Uneasiness, Unrest, Writhe

واژه پیشنهادی

بی‌ قراری

تپ

قلق شدن

ناآرامی-

گویش مازندرانی

قراری

کارگر قراردادی


بی قراری

بی تابی

فرهنگ فارسی هوشیار

قراری

‎ درزی، گوشتفروش، پیشه ور، نای زن، شهرباش (دربخشی از مازندران) مزیر کارگر مزدبگیر کشاورزی (گویش مازندرانی)


بی قراری

خسته دلی بی هالی تلواسه بی تابی نا پاک

کلمات بیگانه به فارسی

بی قراری

بی تابی

فارسی به عربی

بی قراری

ازعاج، ململه

معادل ابجد

بی قراری

523

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری